Tuesday, August 2, 2011

مرجعیت در اندیشه ورزی



اندیشه اگر چه منطق درونی خود را دارد و برای تأیید درستی اش به دنبال شواهدی در بیرون نمی گردد، اما به همان شیوه که از حوزه ی ایدئولوژیک می آغازد؛ مسئله و سئوال اش را بر می گیرد، به گونه ای دیگر، سرانجام، به دنبال نوعی تأیید در دنیای بیرون می گردد: تأییدی از جنسِ دیگر، که ربطی به درستی یا نادرستی گزاره ها ندارد. گویی هر نوع شناختی، بسته به وضعیت تاریخی مشخص و مرزهای اپیستمه ی تاریخی، دارای مرجعیت ویژه ای ست، که لزوماً شکل نهادی منسجم ندارد.
انسجام مرجع شناختی، وضعیتی پارادکسیکال است: از یک طرف، اندیشه ورز، خودآگاه یا ناخودآگاه، «دیگری بزرگ» (کلیسا و مسجد، آکادمی، حزب) اش را به رسمیت می شناسد. معرفتِ تولیدی اش را به آن عرضه می دارد، و بسته به میزان طرد یا پذیریش اش، جایگاه خود را باز می شناسد.... و از این جهت نوعی آرامش درونی به دست می آورد که اغلب با عنوان «سلامت روان» از آن یاد می شود. از سوی دیگر، همین وضعیت، وضعیت تراژیک اندیشه نیز است: چون این مرجع تأیید، به تدریج یا آن قدر تنگ نظر و عقیم می شود که به نوعی دگماتیسم و تکرارِ بیهوده ی یک سری گزاره های محدود می گراید (که فارغ از درست یا غلط بودن شان تهوع آور ان) و یا آن قدر باز و همه شمول می شود که دیگر اقتدار مرجعیت ویژه اش را از دست می دهد و در مرجع شناختی یِ هژمونیک ادغام می شود.
مرجعیت شناختی ایدئولوژی های حاکم در هر زمانی با پیدا کردن شکل نهادی پیچیده، مرجعیت اش را در پیش گزاره ها و ساختارِ روشِ اندیشه ورزی اعمال می کند. غالب این پیش گزاره ها و مهم تر، ساختار متدِ اندیشه ورزی، ناخودآگاه است و اندیشه ورز را به خیال «آزاد اندیش بودن» می غلتاند.

No comments:

Post a Comment